غزل شماره 170

ساخت وبلاگ


زاهد خلوت نشين دوش به ميخانه شد
از سر پيمان برفت با سر پيمانه شد
صوفي مجلس که دي جام و قدح مي شکست
باز به يک جرعه مي عاقل و فرزانه شد
شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پيرانه سر عاشق و ديوانه شد
مغبچه اي مي گذشت راه زن دين و دل
در پي آن آشنا از همه بيگانه شد
آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت
چهره خندان شمع آفت پروانه شد
گريه شام و سحر شکر که ضايع نگشت
قطره باران ما گوهر يک دانه شد
نرگس ساقي بخواند آيت افسونگري
حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد
منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد

+ نوشته شده در  یکشنبه هفدهم دی ۱۳۹۶ساعت 16:31  توسط NR  | 
غزل شماره 17...
ما را در سایت غزل شماره 17 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hafezingnr بازدید : 155 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 19:20