غزل شماره 17

ساخت وبلاگ

دوش ديدم که ملايک در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشين باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشيد
قرعه کار به نام من ديوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
شکر ايزد که ميان من و او صلح افتاد
صوفيان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نيست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ انديشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند غزل شماره 17...
ما را در سایت غزل شماره 17 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hafezingnr بازدید : 101 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 20:45

اي صبا گر بگذري بر ساحل رود ارسبوسه زن بر خاک آن وادي و مشکين کن نفسمنزل سلمي که بادش هر دم از ما صد سلامپرصداي ساربانان بيني و بانگ جرسمحمل جانان ببوس آن گه به زاري عرضه دارکز فراقت سوختم اي مهربان فرياد رسمن که قول ناصحان را خواندمي قول ربابگوشمالي ديدم از هجران که اينم پند بسعشرت شبگير کن مي نوش کاندر راه عشقشب روان را آشنايي هاست با مير عسسعشقبازي کار بازي نيست اي دل سر بباززان که گوي عشق نتوان زد به چوگان هوسدل به رغبت مي سپارد جان به چشم مست يارگر چه هشياران ندادند اختيار خود به کسطوطيان در شکرستان کامراني مي کنندو از تحسر دست بر سر مي زند مسکين مگسنام حافظ گر برآيد بر زبان کلک دوستاز جناب حضرت شاهم بس است اين ملتمس + نوشته شده در  یکشنبه هفدهم دی ۱۳۹۶ساعت 16:26  توسط NR  |  غزل شماره 17...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل شماره 17 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hafezingnr بازدید : 145 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 19:20

سحر بلبل حکايت با صبا کردکه عشق روي گل با ما چه ها کرداز آن رنگ رخم خون در دل افتادو از آن گلشن به خارم مبتلا کردغلام همت آن نازنينمکه کار خير بي روي و ريا کردمن از بيگانگان ديگر ننالمکه با من هر چه کرد آن آشنا کردگر از سلطان طمع کردم خطا بودور از دلبر وفا جستم جفا کردخوشش باد آن نسيم صبحگاهيکه درد شب نشينان را دوا کردنقاب گل کشيد و زلف سنبلگره بند قباي غنچه وا کردبه هر سو بلبل عاشق در افغانتنعم از ميان باد صبا کردبشارت بر به کوي مي فروشانکه حافظ توبه از زهد ريا کردوفا از خواجگان شهر با منکمال دولت و دين بوالوفا کرد + نوشته شده در  یکشنبه هفدهم دی ۱۳۹۶ساعت 16:27  توسط NR  |  غزل شماره 17...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل شماره 17 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hafezingnr بازدید : 144 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 19:20

ديدي اي دل که غم عشق دگربار چه کردچون بشد دلبر و با يار وفادار چه کردآه از آن نرگس جادو که چه بازي انگيختآه از آن مست که با مردم هشيار چه کرداشک من رنگ شفق يافت ز بي مهري يارطالع بي شفقت بين که در اين کار چه کردبرقي از منزل ليلي بدرخشيد سحروه که با خرمن مجنون دل افگار چه کردساقيا جام مي ام ده که نگارنده غيبنيست معلوم که در پرده اسرار چه کردآن که پرنقش زد اين دايره ميناييکس ندانست که در گردش پرگار چه کردفکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوختيار ديرينه ببينيد که با يار چه کرد + نوشته شده در  یکشنبه هفدهم دی ۱۳۹۶ساعت 16:30  توسط NR  |  غزل شماره 17...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل شماره 17 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hafezingnr بازدید : 131 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 19:20

زاهد خلوت نشين دوش به ميخانه شداز سر پيمان برفت با سر پيمانه شدصوفي مجلس که دي جام و قدح مي شکستباز به يک جرعه مي عاقل و فرزانه شدشاهد عهد شباب آمده بودش به خوابباز به پيرانه سر عاشق و ديوانه شدمغبچه اي مي گذشت راه زن دين و دلدر پي آن آشنا از همه بيگانه شدآتش رخسار گل خرمن بلبل بسوختچهره خندان شمع آفت پروانه شدگريه شام و سحر شکر که ضايع نگشتقطره باران ما گوهر يک دانه شدنرگس ساقي بخواند آيت افسونگريحلقه اوراد ما مجلس افسانه شدمنزل حافظ کنون بارگه پادشاستدل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد + نوشته شده در  یکشنبه هفدهم دی ۱۳۹۶ساعت 16:31  توسط NR  |  غزل شماره 17...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل شماره 17 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hafezingnr بازدید : 153 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 19:20

ستاره اي بدرخشيد و ماه مجلس شددل رميده ما را رفيق و مونس شدنگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشتبه غمزه مساله آموز صد مدرس شدبه بوي او دل بيمار عاشقان چو صبافداي عارض نسرين و چشم نرگس شدبه صدر مصطبه ام مي نشاند اکنون دوستگداي شهر نگه کن که مير مجلس شدخيال آب خضر بست و جام اسکندربه جرعه نوشي سلطان ابوالفوارس شدطربسراي محبت کنون شود معمورکه طاق ابروي يار منش مهندس شدلب از ترشح مي پاک کن براي خداکه خاطرم به هزاران گنه موسوس شدکرشمه تو شرابي به عاشقان پيمودکه علم بي خبر افتاد و عقل بي حس شدچو زر عزيز وجود است نظم من آريقبول دولتيان کيمياي اين مس شدز راه ميکده ياران عنان بگردانيدچرا که حافظ از اين راه رفت و مفلس شد + نوشته شده در  یکشنبه هفدهم دی ۱۳۹۶ساعت 16:31  توسط NR  |  غزل شماره 17...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل شماره 17 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hafezingnr بازدید : 156 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 19:20

اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما رابه خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا رابده ساقي مي باقي که در جنت نخواهي يافتکنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا رافغان کاين لوليان شوخ شيرين کار شهرآشوبچنان بردند صبر از دل که ترکان خوان يغما راز عشق ناتمام ما جمال يار مستغني استبه آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا رامن از آن حسن روزافزون که يوسف داشت دانستمکه عشق از پرده عصمت برون آرد زليخا رااگر دشنام فرمايي و گر نفرين دعا گويمجواب تلخ مي زيبد لب لعل شکرخا رانصيحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارندجوانان سعادتمند پند پير دانا راحديث از مطرب و مي گو و راز دهر کمتر جوکه کس نگشود و نگشايد به حکمت اين معما راغزل گفتي و در سفتي بيا و خوش بخوان حافظکه بر نظم تو افشاند فلک عقد ثريا را + نوشته شده در  یکشنبه هفدهم دی ۱۳۹۶ساعت 16:32  توسط NR  |  غزل شماره 17...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل شماره 17 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hafezingnr بازدید : 139 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 19:20

سينه از آتش دل در غم جانانه بسوختآتشي بود در اين خانه که کاشانه بسوختتنم از واسطه دوري دلبر بگداختجانم از آتش مهر رخ جانانه بسوختسوز دل بين که ز بس آتش اشکم دل شمعدوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوختآشنايي نه غريب است که دلسوز من استچون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوختخرقه زهد مرا آب خرابات ببردخانه عقل مرا آتش ميخانه بسوختچون پياله دلم از توبه که کردم بشکستهمچو لاله جگرم بي مي و خمخانه بسوختماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشمخرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوختترک افسانه بگو حافظ و مي نوش دميکه نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت + نوشته شده در  یکشنبه هفدهم دی ۱۳۹۶ساعت 16:36  توسط NR  |  غزل شماره 17...ادامه مطلب
ما را در سایت غزل شماره 17 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hafezingnr بازدید : 152 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 19:20